ماجرای صادرات پنیر از آران و بیدگل در زمان ۵۰ سال پیش به قلم استاد رمضانعلی رحمتی آرانی
قدیما یکی از صادرات آران وبیدگل به تهران پنیر بومی بود، خیلیها درمنزل گاو داشتند که پنیرهایشان را به بقالهای پنیر میفروختند و در معاملهی پایاپای برای گاوشان کنجاله و پوستهی پنبهدانه و برای خودشان جنس میخریدند...
بقالها پنیرها را درحلبهای بزرگ بستهبندی کرده وبه گاراژ قیصری (خ ۱۷ شهریور فعلیآران) برده و علامتگذاری کرده ودر کامیون روی هم چیده و روی حلبها فرش انداخته و روی فرش میخوابیدند تا به تهران برسند
هفتهای دوسه ماشین پنیر ( حدود ۷ تن) از این منطقه کویری به تهران (میدان کاه فروشان، میدان طیّب) صادر وکیلویی سه تومانو دو ریال فروخته میشد، یکی از انبارداران عمده آن میدان حبیب آرانی (ماریان) بود که انبار او پاتوق و خوابگاه راننده و آن بقالها بود
مالک ماشین محمد قیصری (که قدیما رئیس انجمن شهرمان بود) و رانندهی آن آقای روحاله (جعفر) ایرانی بود، روحالهخان عمری را در رانندگی سپری کرده، خیلی مهربان وخوشصحبت است، از شنیدن خاطرات شیرینش لذت بردم، بسلامت باشند
ما درسرگنگه آران با استاد حاجیحیی محبوبی و درچهارسوق با استاد آقاحسن ستاری اوسا مشتری بودیم
ننهمحترم دَلَمِه (بر وزن قلمه) (شیرِ مایه زده و بسته شده) را در کیسههای سهگوش مخصوص پنیر، خوب آبگیری نمیکرد از اینرو پنیرش شُل بود، اوسا میگفت به ننه بگو : او- وِ - نَچ - بَ گِ (آبش- را - خوب- بگیر) تا سفت شود
حاجیحیی از مغادران قدیمی و باصفای ما بود، هرچند سنی ازاو گذشته بود ولی دلیجوان داشت واز شوخطبعی درمحله نمونه بود، دوستداشتنی بود و با مشتری با خوشروئی رفتار میکرد
آقاحسن جوانتر بود، بسیار صبور و متین و نجابت او بینظیر بود، مردمدار بود و با کم و زیاد مشتری میساخت، خدابیامرز خیلی تحمل تخسیهای مرا هم آورد
هر دو متدیّن واز بزرگان محله بودند
نیز هردو همسرانی وجیهه داشتند، خانمها سیمینتاج دولتآبادی و اشرافالسادات رضایی، گاهی بدلایلی بخانهی آنها میرفتم، چقدر این خانمها مهربان بودند! سیده خانم رضایی از نظر حسنجمال و فهم وکمال نمونه بود، هر دو فرزندان مودب و تحصیلکرده وخوبی هم پرورش دادند،
روح نامبردگان شاد و تن بازماندگان بسلامت باد